اندوهگین و تکیده با باد می وزید
چشم در برج و پای در شنزار
باجعبه ئی شیرینی
دسته ئی گل
و چندین بسته سیگار.
هر کس به سهم خود
خشنود خواهد بود
زنبیل سوغاتی پر است این بار
این سرباز
آن سروان
و مرد سرنهاده به زانوی خسته از دیوار...
(از کتاب آینه در مشت)سروده سالهای : ۶۵-۷۲